داستان مجری شدن علیرضا احمدی

درباره علیرضا احمدی

علیرضا احمدی مجری صدا و سیما و مدیر همایش تد ایکس TEDx جیرفت کرمان است. وی یکی از مدرسان فن بیان و یکی از مجریان صحنه ایران می باشد که در مسیر زندگی حرفه ای خود، تجربیات ارزشمندی را به دست آورده است. در اولین برنامه از سری برنامه های “چطور مجری شدم” که توسط محمدرضا مبارکی و مجموعه موثرباش به صورت لایو اینستاگرامی در حال ساخت می باشد، به سراغ این مجری خوب کشور رفته ایم وبا ایشان درباره اینکه چطور وارد عرصه اجرا شده اند گفتگو کردیم.

در زیر به مهمترین مطالبی که در این ویدیو مطرح شده است اشاره می کنیم. هرچند پیشنهاد ما این است حتما این ویدیو را کامل ببینید و این برنامه را به سایر علاقمندان این حرفه معرفی کنید. شاید این تجربه های گران که برای بینندگان به صورت رایگان به دست می آید، مسیر زندگی حرفه ای بسیاری از علاقمندان را عوض کند.

داستان مجری شدن علیرضا احمدی

علیرضا احمدی در این گفتگو با اشاره به اینکه پدرش از مجریان صحنه کشور بوده و مادرش نیز از معلمان حوزه ادبیات می باشد گفت: خانواده ما همگی میکروفون به دست بودند. من نیز از همان ابتدا علاقه به دیده شدن داشتم. مادرم برایمان اشعار سعدی و حافظ را می خواند و من نیز در دوران مدرسه این اشعار را در سر صف اجرا می کردم. در ابتدای نوجوانی و جوانی خوانندگی می کردم. به این معنی که از مولودی خوانی برای اهل بیت تا بازخوانی ترانه های خوانندگانی مثل آقای محمد اصفهانی را انجام می دادم. در بسیاری از برنامه ها، با خواهش از عوامل می خواستم که بگذارند من یک قطعه روی صحنه اجرا کنم.

مسجد، نقطه عطف زندگی من

حدود سال های ۱۳۷۹ یا ۱۳۸۰ که به مسجد می رفتم، پدرم از من می خواست در کنار شخص خوش صدایی که دعای کمیل مسجد را قرائت می کند بنشینم. از حال خوش معنوی او، به شخصیت ایشان علاقمند شده و به معاشرت با او متمایل شدم. بعد از اینکه ایشان یک هیئت راه انداخت، با ایشان همراه شدم. در هیئت بنت الحسین علیه السلام (حضرت رقیه) که یکی از هیئت های بزرگ جیرفت کرمان بود، به پیشنهاد این دوست عزیز شروع به اجرای برنامه کردم.

اولین اجرای صحنه

یکباره از خواندن قطعات شعر ومولودی، وارد فضایی شدم که قرار بود یک برنامه کامل را اجرا و مدیریت کنم. این دوست عزیز، چیزی را در وجود من می دید که خودم نمی دیدم؛ به من باور داشت و من را تشویق می کرد و همین تشویق ها باعث شد که من هم به خودم باور پیدا کنم و احساس اعتماد به نفس کنم. البته اوایل کار من در بین هزاران نفر مخاطب هیئت، پر از سوتی، لهجه و مشکل در اجرا بود.

البته اوایل کار، خودم نسبت به این وضعیت آگاهی نداشتم. بعد از چند برنامه، به رغم اینکه بسیاری از آدم ها، سوتی های اجرای من را مسخره می کردند، این دوست که سعی داشت جنبه های مثبت اجرای من را ببیند به من گفت که تو لیاقت داری و باید تخصصی تر کار کنی. اعتقاد من این است که رشد و پیشرفت من به واسطه هیئت حاصل شد و خود را مدیون اهل بیت علیهم السلام می دانم.

دانشگاه و اولین تست اجرا در صدا و سیما

بعد از این دوران، وارد دانشگاه شدم. این دوست عزیز به من توصیه کرد که حتما در دانشگاه اجرای برنامه کنم؛ چون دانشگاه صدا و سیمای کرمان نزدیک بود، توصیه کرد در پی تست اجرا در صدا و سیما نیز باشم. در این زمان من متوجه مسخره شدن ها شده بودم و خودم نیز دنبال رشد کردن و حرفه ای شدن بودم. با پیگیری از یکی از مسئولان و توصیه ایشان، به صدا و سیما برای تست دادن معرفی شدم. البته به من گفتند که فقط برای تست معرفی می شوم و اینکه قبول شوم یا نه به خود من بستگی دارد.

وقتی برای تست به صدا و سیمای کرمان رفتم، برنامه “بسیج مدرسه عشق” در در حال تهیه بود و آقای حاتم از من تست گرفتند. تست دادم و دستیار ایشان به من گفت: شما به درد اجرا نمی خوری! چون بسیار سطح بیان و کلام شما پایین است و بسیار فاصله داری.

اولین شکست جدی

مثل این آدمهای عاشق شکست خورده از صدا و سیما بیرون آمدم، کُتم را روی دوش انداختم و از چهارراه بهزاد کرمان، تا انتهای خیابان شهاب، گریه کردم. بعد از این ماجرا در دانشگاه از من خواستند برای اجرای مراسم جشن ولادت حضرت زهرا (س) روی صحنه بروم و به ایشان گفتم که دیگر قصد اجرای برنامه ندارم. یک سال از این ماجرا گذشت و هیچ برنامه ای اجرا نکردم.

و باز هم یک اتفاق

سال بعد در همین مناسبت، برای مجری برنامه مشکلی پیش آمده بود و برنامه روی زمین مانده بود و از من خواستند کمک کنم. بعد از یک سال، دوباره به اصرار دوستان روی صحنه رفتم. میهمان این برنامه، آقای صبحی یکی از تهیه کنندگان شبکه معارف سیما بود و بعد از برنامه من را صدا کرد. احساس کردم خرابکاری کردم و می خواهند به من انتقاد کنند. ولی ایشان گفتند که شما فوق العاده هستید. البته تا قبل از این ملاقات من ایشان را نمی شناختم و تازه آنجا بود که خودشان را معرفی کردند؛ گفتند در زمان هایی مانند تعطیلات تابستان که می توانم، به قم بروم و برای برنامه های مسجد جمکران و برنامه های مذهبی با ایشان همکاری کنم. این اتفاق باعث ایجاد انگیزه و شوری دوباره در وجود من شد و اراده ام را برای شروعی دوباره روشن کرد.

مشکلات دوری از مرکز استان

من جیرفت بودم و حدود ۲۵۰ کیلومتر با مرکز استان فاصله داشتم. بعد از دانشگاه دوره های باشگاه خبرنگاران جوان و خانم ناروئی رو شرکت کردم. وقتی به پدرم گفتم که می خواهم در این دوره ها شرکت کنم، پدرم گفت بنشین برای ارشد بخوان و دنبال این کار نباش که هیچ فایده ای برای تو ندارد. در حالی که تلویزیون در حال پخش برنامه ای بود که عماد محمدی و زهرا استاد ناروئی در حال اجرای آن بودند به پدرم گفتم که شش ماه دیگر در تلویزیون کرمان اجرای برنامه خواهم کرد. و این قولم را نیز عملی کردم. حالا می گویم چه شد…

چطور پول دوره آموزشی را جور کردم؟

برای شرکت در دوره های خانم ناروئی، هیچ پولی نداشتم و از پدرم هم هیچ پولی نگرفتم. فقط از او خواستم چون یک خودرو سمند داشت، خودروی دیگری که پیکان بود را در اختیار من بگذارد تا من مسیر جیرفت-کرمان را برای رسیدن به جلسات کلاس ها طی کنم. برای تهیه هزینه دوره هم هم پولی نداشتم. با همکاری یکی از دوستانم که در تهران بود، کلیپس زنانه آوردم و به صورت جین و عمده می فروختم. پانصد هزار تومان قرض کردم و بعد از فروش اول، هشتصد هزار تومان کسب درآمد کردم که عملاً سیصد هزارتومانش سود من بود و این چرخه را ادامه دادم.

این ماجرا در حوالی سال ۱۳۸۹ بود. دوشنبه ها و پنجشنبه ها که به کرمان می آمدم و در کلاس هی استاد ناروئی شرکت  می کردم، خودم را به مغازه ها می رساندم و جین جین کلیپس می فروختم. شب ها نیز برخی از کلیپس هایی که کیفیت کمتری داشت را هم به صورت تک فروشی دور میدان آزادی به صورت تک تک می فروختم. گاهی هم در جمعه بازار جیرفت این کار را انجام می دادم.

مجریان - زهرا استادناروئی

یکی از این روزها، بعد از کلاس، استادم خانم ناروئی کلیپس ها را دید و سوال کرد که ماجرای آن چیست؟ برایش توضیح دادم که من برای تامین هزینه های کلاس ایشان اقدام به این کار کرده ام و گفت متوجه شدم که تصمیم و اراده ات جدی است. من هم گفتم که بهترین شاگرد کلاس شما من هستم و اگر قرار باشد یک نفر را به صداوسیما معرفی کنید، آن یک نفر من هستم چون هیچ کس به اندازه من در انجام تمرین ها و اهتمام در این مسیر جدی نبود. ایشان هم گفت تا حد توانشان کمک خواهند کرد.

قبولی در آزمون و معرفی به صدا و سیما

بعد از پایان دوره  و آموزش و اتفاقا بعد از حدود همان شش ماه که به پدرم قول داده بودم، آزمون انجام شد و من قبول شدم و تنها کسی بودم که برای تست اجرا به صدا و سیما معرفی شدم. در آن تست هم موفق شدم. ۱۹ فروردین سال ۱۳۹۰، اولین برنامه تلویزیونی را اجرا کردم که نام آن برنامه “بشارت” بود. اتفاقا کسی نمی دانست که من تا به حال برنامه زنده اجرا نکرده ام و بدترین برنامه ای بود که در تلویزیون اجرا کردم. ولی هیچ وقت کم نمی آوردم. (ماجرای این اجرا بسیار جذاب و جالب است؛ پیشنهاد می کنیم از دقیقه ۳۰  فیلم این گفتگو، آن را مشاهده کنید).

بعد از این اجرا، تا مدتی فقط برنامه های ضبطی را اجرا می کردم تا اینکه بعداً دوباره به عرصه اجرای زنده ورود کردم. تلویزیون به ما وجهه داد و اعتبار بخشید و به واسطه همین، در شهرها مختلف دوره هم برگزار کردم و جایگاه مدرسی را نیز با این اقدام کسب کردم. البته من در پای درس بسیاری از استادان متخصص این حرفه در سراسر ایران نشسته ام و در کلاس های ایشان شرکت کرده ام و همیشه در حال بهبود مستمر بوده ام.

حرف آخر

همه این ها، حاصل عاشق بودن به این حرفه، پشتکار داشتن و بهبود مستمر دادن خود است. حرف آخر هم اینکه اگر عاشق این حرفه هستید، پشتکار، پشتکار و باز هم پشتکار داشته باشید. حتما به نتیجه می رسید.

کانال آپارات مجموعه موثرباش

دوره جامع “رازهای اجرا” یک فرصت استثنایی برای ورود به عرصه اجرای حرفه ای است؛ همین حالا شروع کن! فرصت ها خیلی زود از دست میرن…

نوشتهٔ پیشین
ماجرای ورود مجریان به صدا و سیما از زبان خودشان (بخش دوم)
نوشتهٔ بعدی
داستان مجری شدن بانو احسانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید